سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اوقات شرعی
امروز : دوشنبه 103 اردیبهشت 10
u بهمن ماه 85 - زائر

هر کس ادعا کند که به انتهای دانش رسیده است، نهایت نادانی خود را آشکارساخته است . [امام علی علیه السلام]

:: خانه

:: مدیریت وبلاگ

:: پست الکترونیک

:: شناسنامه

:: کل بازدیدها: 69415

:: بازدیدهای امروز :0

:: بازدیدهای دیروز :0

::  RSS 

vدرباره من

بهمن ماه 85 - زائر

vلوگوی وبلاگ

بهمن ماه 85 - زائر

v لینک وبلاگ دوستان

سایت رهبر معظم انقلاب
موعود (منتظر)
روضه العشاق(محمد اعتماد)
فطرس
متروک
مجنون الحسین
رازغدیر (یه محمد دیگه ولی از هند)

v لوگوی وبلاگ دوستان


vمطالب قبلی

بهمن ماه 85
دی ماه 85

vوضعیت من در یاهو

یــــاهـو

vاشتراک در خبرنامه

 

vجستجو در وبلاگ

! یادشهید

دوشنبه 85/11/23 :: ساعت 7:6 عصر

من زنفس خود بسی دارم گله     عاقبت جاماندم از این قافله

شهید، شهادت، جهاد، خون، خدا و هزاران کلمه مرتبط دیگه ! چقدر این کلمات و واژه ها با ذهن من وتو آشناست؟ تا حال به گلزارشهدای بهشت زهرا سر زدی ؟ این عکسهایی که تو اون قابهای فلزی هستن رو به دقت نگاه کردی؟ تا حالا عکسی شبیه به خودت یا حداقل هم سن وسال خودت بینشون دیدی ؟ اگه جوابت مثبته تو اون لحظه چه عکس العملی داشتی ؟ ترسیدی نکنه تو مردی و خودت خبر نداری یا اینکه به حال اون عکس غبطه خوردی و دوست داشتی تو یکی از اون قاب ها عکس تو هم بود                                              

به این فکر کردی که اگه تو اون موقع ها بودی چکار می کردی ؟ شده به عبارت ((یالیتنی کنت معکم)) دقت کنی یه کم روی این عبارت تامل کنی، یا اینکه هر وقت اسم شهید و شهادت و مرگ در راه خدا می یاد پیش خودت میگی ما رو چه به این حرفا ؟اصلا کسی از بستگان یا دوستانت شهید شدن؟

 چقدر دوست داشتی جای اون باشی ؟ تا حالا شده با کسی چندین سال زندگی کنی یا با هم کار کنید بعد اون شهید بشه ؟ تو اون موقع به خودت چی گفتی ؟ چرا من جای اون نیستم ، مگه ما با هم نبودیم ؟ چرا اون و من ... 

ولی مطمئن هستم اگه اونها اون روزا امتحان دادن و قبول شدن ، من وتو هم هنوز داریم امتحان میدیم ولی هنوز قبول نشدیم . حالا علت مردودی هرکسی یه چیزی . بگردی علتش رو پیدا می کنی هنوز دیر نسیت. پس یه یاعلی بگو و یه خورده با اون نفس سرکش کشتی بگیر و برا یه بار هم شده محکم بزنش زمین و بهش بگو اگه من اون موقع نبودم ولی الان می خوام تو یه جبهه دیگه مبارزه کنم .... حرف خیلی هست ولی عمل .... 

                      

                                      

یا علی

                                                                                  


¤نویسنده: محمد

? نوشته های دیگران()

! این قافله عمر عجب می گذرد‏ ؟

سه شنبه 85/11/17 :: ساعت 6:25 عصر

چند سالته ؟ 18؟20؟ 23؟25؟ ...

مهم نیست ، مهم اینه که تا حالا به گذران عمر دقت کردی یا نه ؟

یه سوال ؟ تا حالا به آسمون نگاه کردی ، اون وقتی که یه تیکه ابر وسط آسمون داره به آرامی حرکت می کنه اگه چند لحظه از حرکت آروم اون چشم برداری وقتی دوباره به آسمون نگاه کنی دیگه شاید نتونی اون رو تو آسمون پیداش کنی . همون ابری که خیلی آروم داشت حرکت می کرد با چند لحظه غفلت یه دفعه گم شد و دیگه نبود درسته مگه نه؟

حالا ببین که چقدر عمر آدم زود می گذره و خودمون هم متوجه این گذشت سریع نیستیم اصلا باورت میشه که آلان این سنی که هستی باشی ؟ انگار همین دیروز بود که داشتی آماده می شدی که بری برای مدرسه رفتن ثبت نام کنی ؟ اصلا چرا راه دو ربریم انگار همین چند ساعت پیش بود که داشتی آماده می شدی که بری هیئت ، اون هم با چه شوق وذوقی که بعد یک سال انتظار دوباره محرم اومده !

حالا تو این اوضاع که چشم به هم می زنی می بینی چند سال گذشته کجای کاری ؟ چه کارها کردی و چه کارها یمی خواستی بکنی و نتونستی و وقت کم آوردی ؟ بابا یه خورده به خودت بیا چشم وا کنی شاید دفعه دیگه همه جا تاریک باشه ها ! آره منظورم رو درست فهمیدی منظورم تاریکی همون خونه جدیده ؟ همون خونههای یک طبقه دو طبقه و حداکثر سه طبقه که همه برعکس آلان که دوست دارن تو برج و آسمون خراش زندگی کنن دلشون می خواد این خونشون یک طبقه بیشتر نداشته باشه ؟ داداش داره عمر خیلی زود تر از اینی که فکر کنی می گذره ها! تو رو به خدا مواظب باش!

(زیاد هم به این حرفها فکر نکن عمر بالاخره دیر و زود می گذره خودتو ناراحت نکن)

راستی ببخشید چند روزی کم رنگ بودم ،‌منظورم رو که فهمیدی ؟ یاحق

¤نویسنده: محمد

? نوشته های دیگران()

! سلام زائر

یکشنبه 85/11/8 :: ساعت 2:36 صبح

در حرم امام حسین (ع) در کربلا خوب گوش بده، اونجا یکی هست که همیشه به امام حسین سلام میده! سلامش خیلی قشنگه ، آن را بشنو، همانطور که زائران سلام میدهد او نیز سلام میدهد. «از سخنان عارف دلباخته مرحوم میزرا اسماعیل دولابی»

اصلا تا حالا کربلا رفته ای یا نه ؟ منظور صدای کیه ؟ تو هم مثل من فکر می کنی منظور مرحوم میرزا صدا صدای مادرش حضرت زهرا (س) است؟ آیا تا حالا صدای مادرش رو شنیدی یا توهم گوشت با این صداها بیگانه است ؟ خیلی ها صدای مادر رو شنیدن و خیال نکنی این یه کار نشندنی است ! آیا تا حالا زمزمه غریب مادر ، غریب مادر رو تو حرم قشنگش شنیدی ؟ منظور از حرم تنها اون گنبد وبارگاه نیستا، خودشون فرمود که در قلب شیعیان قبر و مزار ما جای دارد. حالا با این توضیح، شده برای یکبار صدای واحزنای مادر رو بشنوی؟‏خوش به حال اونهایی که این اجازه رو پیدا کردن . از همین جا میگم ما رو هم دعا کنید .

زمزمه حسین حسین گواه است      فاطمه در گودی قتلگاه است


¤نویسنده: محمد

? نوشته های دیگران()

! محرم

چهارشنبه 85/11/4 :: ساعت 3:55 عصر

بازاین چه شورش است که درخلق عالم است    بازاین چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

بعد از یک سال انتطار بالاخره محرم فرا رسید و با چشم برهم زدنی نیمی از دهه اول آن گذشت. مسلم بر بالای دارالعماره با بدنی بی سر قرار گرفت و کاروان اهل بیت (ع) در میان شور و غوغا خیمه زد و زینب (س) با عزت و احترام در میان محارم خود از محل بر زمین کربلا پا گذاشت. رقیه خاتون همان دختر سه ساله ای که باب الحوایجش نام نهاده اند با سر بریده و غرق خاک و خون پدر شکوه از سختی دوران و ستم نامردمان کوفی و شامی به میان آورد . زینب دسته گل های خود را در راه برادر به میدان فرستاد تا نزد مادرش شرمنده نگردد. حر که به تمام معنی آزاده وحر بود یادمان داد که رمز ورود به آستان مقدس حسین مادرش زهرای مرضیه (س)است . حال نوبت به نازدانه های غریب مدینه رسیده است عبدالله که از زمانی که به یاد دارد و چشم گشوده به عموی خود بابا گفته و قاسم که تازه داماد این کاروان خسته و نگران است.

حال که خوب دقت می کنم می بینم عمر بسیار سریع رو به اتمام است و هنوز چند روزی از شب اول محرم نگذشته دلم برای غروب آفتاب روز اول محرم تنگ شده است و دل نگران این هستم که آیا دوباره هلال ماه محرم را خواهم دید یا خیر . آیا می توانم در این چند روز باقی مانده آن عزادار واقعی باشم یا خیر؟


¤نویسنده: محمد

? نوشته های دیگران()

! کاروان

جمعه 85/10/29 :: ساعت 3:35 صبح

خوب که گوش ها رو باز کنیم صدای آشنایی داره به گوش می رسه ، آره این صدای کاروانی است که چند ماهی است در راه هستند و تازه از سفرناتمام حج به این سرزمین نزدیک میشن. همون کاروانی که پر هست از ذکر و یاد خدا . همون قافله ای که حتی یک نامحرم هم اجازه نگاه کردن به محمل مخدرات (زنان)را ندارد نه که اجازه نداشته باشد بلکه جرات این کار نیست . کاروانی که در آن موذنی چون اکبر اذان عشق را سر می دهد . کاروانی که در آن نوعروس و دامادی منزل گزیده اند. کاروانی که در آن همه به فکر آرامش رباب و طفل او هستند.کاروانی که در آن دختران خردسال در آغوش پدر جای گرفته و دست محبت به سرشان فرود می آید . کاروانی که قافله سالاری چون عباس دارد و همه با وجود او آرام هستند. کاروانی پر از مردان مرد . اما میان این کاروان یک نفر نا آشنا وجو دارد او هم دراین مدت همراه این کاروان بوده است ولی درتمام این مدت تنها نگاهش به انگشتری است که در دستان مبارک بزرگ قافله تلالو دارد. امان از ساربان .....


¤نویسنده: محمد

? نوشته های دیگران()

   1   2      >