خوب که گوش ها رو باز کنیم صدای آشنایی داره به گوش می رسه ، آره این صدای کاروانی است که چند ماهی است در راه هستند و تازه از سفرناتمام حج به این سرزمین نزدیک میشن. همون کاروانی که پر هست از ذکر و یاد خدا . همون قافله ای که حتی یک نامحرم هم اجازه نگاه کردن به محمل مخدرات (زنان)را ندارد نه که اجازه نداشته باشد بلکه جرات این کار نیست . کاروانی که در آن موذنی چون اکبر اذان عشق را سر می دهد . کاروانی که در آن نوعروس و دامادی منزل گزیده اند. کاروانی که در آن همه به فکر آرامش رباب و طفل او هستند.کاروانی که در آن دختران خردسال در آغوش پدر جای گرفته و دست محبت به سرشان فرود می آید . کاروانی که قافله سالاری چون عباس دارد و همه با وجود او آرام هستند. کاروانی پر از مردان مرد . اما میان این کاروان یک نفر نا آشنا وجو دارد او هم دراین مدت همراه این کاروان بوده است ولی درتمام این مدت تنها نگاهش به انگشتری است که در دستان مبارک بزرگ قافله تلالو دارد. امان از ساربان .....