• وبلاگ : زائر
  • يادداشت : اين قافله عمر عجب مي گذرد‏ ؟
  • نظرات : 0 خصوصي ، 11 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام ...

    ميگن خدا ابر رو به گريه ميندازه که گل بخنده
    پس هر وقت گريه کردي ناراحت نشو چون يکي ديگه داره ميخنده

    اين رسم روزگاره ...

    تو اين دنيا زياد به خنده هاش نمي توان اطمينان كرد ...چون بلا فاصله ... خداي نكرده ... غم حسودي مي كنه & مي پره بغلت ...

    پس بر چشم حسود لعنت ...

    اللهم عجل لوليک الفرج و اجعلنا من خير انصاره و اعوانه والمستشهدين بين يديه

    سلام عليکم!
    براي بار دوم ميام، به روز نشدين هنوز؟؟؟ عيب نداره......تا حالا خيلي شده برات پيش بياد که امتحان داشته باشي. هي آرزو داشتي کاش سئوال ها رو از قبل مي داشتي و فقط اونارو مي خوندي و 20 مي آوردي. حالا ما امت آخرالزمانيم. همين من و تو. امام زمان داره ما رو سبک سنگين مي کنه.همين الان داره ما رو نگاه مي کنه تا ببينه ما مي تونيم دوام بياريم يانه، ما مي تونيم اگه يه عاشوراي ديگه به پا شد، توي لشکرش باشيم يا نه و.... حاللا براي اين کار قراره يه امتحان ازمون بگيره....من سئوال ها رو گير آوردم و اونارو لو دادم!! فکر کن! سئوال هاي امام زمان لو رفته!!!! حالا اگه دوس داري از الان نگاشون کني و جواباشون رو آماده کني بيا که منتظرتم.
    به روزم: سئوال هاي آزمون آخرالزمان لو رفت!!
    منتظرتم ها...يازهرا.

    سلام...

    رسم اينه كه زائر هاي ارباب ديگه به مجنون هاي ارباب سر نمي زنند؟

    يا علي

    بدون شرح ...

    ...........................................................................................................

    ...............................................................................................................................................................

    خوب جواب كامنت قبلي را نديدي ... امروز هم زياد عرفاني نيست ... فعلا همان كامنت قبلي قشنگه ...

    دوباره هم سلام.

    نه بابا شما چيزي نگفتين كه ...

    من بعد از مدتي ، پيش خودم گفتم بيام اينجا يه سري به شما بزنم و اومدم. بعدش رفتم تو وبلاگ خودم و كامنتي‏رو كه شما گذاشته بودين خوندم...

    گفتم يه وقت شما فكر نكنين من اومدم اينجا ، چون شما اومدين تو كلبه‏م. آخه بعضيا هستن كه تا آدم نره سراغشون ، پيش طرف نميان. من از اين‏جور آدما خوشم نمياد زياد . واسه همينم سعي مي‏كنم خودمم اين‏طوري نباشم. ولي همش يه اتفاقايي ميفته كه ديگران فكر مي‏كنن منم از اين دسته هستم.

    به قول آقا محمد (موعود) يه چيز تو مايه‏هاي دل به دل راه داره! مال بعضيا هم لوله‏كشي داره.

    فعلا

    سلام محمد آقا ...

    به خدا بلد نيستم قلمبه و سلمبه حرف بزنم ... حرف دل راحت مي زنم ...ولي بلد نيستم كه سنگين حرف بزنم ...

    ساده بگم اهليم ... اهل همين دور و ورها ... عشقم همان جاست كه بوي مد و تكنولوژي نمي دهد ... بوي حرفه اي گري ... دوست دارم صبح كه بيدار مي شوم به جاب هلو ؛ سلام كنم ... از ريال خوشم مي آيد خيلي بيشتر از يورو و دلار ... مرز مهران و قصرشيرين را از فرودگاه ارلي و شارل دوگل پاريس بيشتر دوست دارم ... هيچ گاه حسرت ديدن شهر از بلندي ايفل را نداشتم ولي حسرت ديدار از بلندي تل زينبيه مرا پير كرد ... چه عذاب آور بود زماني كه در جايي حرف كربلا مي شد ، يا كسي كربلا مي رفت ... يا خاطره از كربلا گفته مي شد ... حالم بد مي شد انگار من انداختند وسط يك استخر و برق 3 فاز بهم وصل كردند ...

    محمد آقا ...

    مي داني فاطله ما تا حقيقت چقدر است ... به اندازه تهران تا چالوس ... فقط يك البرز وسط ماست ... اما جاي دردناكش مي داني كجاست ... آن جا كه همت چالوس رفتن را داريم اما همت به حقيقت رسيدن را نداريم ...

    مرگ هر موقع سراغ يكي از نزديكان ما مي آيد يادش مي افتيم ... در حالي كه ان روز شايد دورترين روز مرگ به ما باشد ... چون مرگ هميشه همراه ماست ... خيلي نزديك ... تا حالا تو صرفه هات احساسش نكردي ... تو خوابت ... همان جا كه روح شيطون و با مزه ات به كجا ها كه نمي رود ...

    مي خواهم اين بيت شعر را كمي دست كاري كنم ...

    هان اي دل عبرت بين ، از ديده نظر كن

    گورستان وادي را ، آينه عبرت دان

    نجف رفتي ... حتما به وادي هم سرزدي ... از هود ، صالح دو فرستاده حق ، تا آن ميتي كه لحظه اي پيشتر به خاك سپرده شد ... همه در كنارهم ...چه ابهتي دارد وادي ... بله من كه با زندگي مادي خو گرفتم از آن جا مي ترسم ... ولي در قلب همين وادي به مقام صاحب الزمان مي رسيم ...

    محمد آقا ...

    سختي و آساني مرگ به خودمان بستگي دارد ... يا مثل قاسم بن الحسن ضربات شمشيرهاي تيز آهنين ومرگ از عسل شيرين تر مي شود ... يا مثل صدام طوري كه با چندين آمپول آرام بخش به استقبال مرگ به پاي چوبه دار رود ...

    بله... مردم اين دنيا بيشتر از ماهيتش جدي گرفتند ... در حالي كه اين دنيا ، دنياي گذر است براي رسيدن به باقي ...

    پس از اين ديدگاه ببينيم رسيدن به باقي هر چه زودتر بهتر ... اما اميدوارم زرق و برق دنيا ما را از رسالتمون دور نكنه ... تا دست خالي تر از آن چه بايد باشيم برويم و يا شرافت بزرگترين موهبت كه خدا به تك تك ما داده است را دست بدهيم ...

    به قول شهيد خضرايي : و نه مرگ آن قدر سخت است و نه زندگي آن قدر شيرين ، كه ما بخواهيم شرافتمان را به خاطر آن از دست دهيم ...

    و يا به قول شهيد اعتمادسعيد : خدايا جسم مرا آنقدر بر روي شن هاي داغ گمنام نگه دار تا جسم من بتواند تمام تقاص گناهانم را پس دهد و بعد به منزل ابدي مرا ببر ...

    اين شهدا با خداي خود اين جملات را نجوا كردند و به آرزوي خود رسيده ...

    محمد آقا ...

    من وتو براي آيندگان چه حرفي براي گفتن داريم ...

    خدايا مرا كربلايي كن ...

    التماس دعا

    سلام بازم.

    اي بابا...

    الآن رفتم و كامنت شمارو خوندم!! به خدا من از اون بي‏معرفتايي نيستم كه تا بهم سر نزنن به كسي سر نزنم. وقتي كامنت قبلي رو مي‏نوشتم ، هنوز مال شمارو نخونده بودم به خدا...


    اتفاقا من چند روزه بد‌جوري دارم به اين موضوع فکر مي‌کنم ...
    يه عزيزي رو سپرديم به دستاي سرد خاک و ...
    سهراب مي‌گه :
    « يک نفر ديشب مرد ٬
    و هنوز نان گندم خوب است... »
    اين چند روز به اين فکر مي‌کردم که بيشتر از ايني که براي از دست دادن ديگران غصه بخوريم ٬ بايد براي اون روزي که خودمون مي‌ريم غصه بخوريم. يه وقت دست خالي نريم! اونقدر آلوده که بيان مارو ببينن و بگن : ببرينش ! ببرينش !
    عذاب بکشيم و هيچ‌کس نياد دستمونو بگيره و نجاتمون بده... .
    فعلا

    سلام محمد آقا محسني ...

    شماره موبايل مرا يادت هست ...

    همان كه يك زماني بهش زنگ مي زدي ...

    مي گم وبلاگت مرا ياد كوچه پس كوچه هاي مولوي مي اندازه...

    كوچه هاي آشتي كنون و گاو كشون و آدم كشون ...

    از بس تنگه ...

    يه جورايي همه به هم برخود مي كنند ...

    خيلي كلي گفتم ...

    بابا اصلا منظوري نداشتم ...

    به جون داداش ...

    مي گويم وبلاگ ما هم همان آدرس قبلي است كه بهش سر مي زدي ...

    راستي داداش زدم تو سيم آخر ... مي خواهم يك تغيير اساسي بكنم ...

    عيد مرا ديدي نشناختي تعجب نكن ... الان هم ببيني نمي شناسي ...صورتم ورم كرده ... چشمام تو صورتم گم شده ...

    البته بهترم ... زياد ناراحت نشو جون ( ...) ...

    راستي نور بالا مي زني ... نكنه خبري است ...

    خوب ... طبق معمول زياد حرف زدم ... اگر تويي همه را مي كشي خودت صحيح وسالم ...

    توجه ... به كسي بر نخورد منظوري از اين نوشته نداشتم فقط مي خواستم يك چيزي گفته باشم ...

    محمد آقا بدرود ...

    سلام دوست من

    حالت چطوره

    اي بابا محرم گفتيو كردي كبابم

    انگار همين ديروز بودا

    عمر منو توهم همين جوري داره ميگذره

    جديدا رفتي بهشت زهرا

    چقدر قبراي اماده زياد شده

    همين جوريم دارن ادم خاك ميكنند

    براي با باي رضا بود رفتم بهشت زهرا

    سرم يكدفعه گيج رفت

    تا چشم كار ميكرد قبر بود

    جات خيلي خالي بود يا نبود يادم نيست

    با اقاي كربلايي(ميشناسيش كه مجانين)براي سه چهار تام تلقين خونديم

    چه كنيم بلاخره از اوستا ماهم تلقين خوندن ياد گرفتيم

    بگذريم

    درسته مطلب كم مينويسي اما قشنگ و به جا مينويسي

    موفق باشيد و پيروز

    ياحق!!!!

    اللهم عجل لوليک الفرج و اجعلنا من خير انصاره و اعوانه و االمستشهدين بين يديه...

    سلام عليکم!

    مطلبتون جالب بود.مرگ ديگران عبرتي است براي ما... واروز و فردا ما هم عبرتي براي ديگران مي شويم...پس خوب است عبرت بگيريم قبل از آنكه عبرت شويم... به روز شدين، ما رو هم خبر کنيد.

    منم به روزم: رهبر انقلاب از يک تروريست خط مي گيرد.!!!..

    منتظرتونم...يازهرا...