سلام محمد آقا ...
به خدا بلد نيستم قلمبه و سلمبه حرف بزنم ... حرف دل راحت مي زنم ...ولي بلد نيستم كه سنگين حرف بزنم ...
ساده بگم اهليم ... اهل همين دور و ورها ... عشقم همان جاست كه بوي مد و تكنولوژي نمي دهد ... بوي حرفه اي گري ... دوست دارم صبح كه بيدار مي شوم به جاب هلو ؛ سلام كنم ... از ريال خوشم مي آيد خيلي بيشتر از يورو و دلار ... مرز مهران و قصرشيرين را از فرودگاه ارلي و شارل دوگل پاريس بيشتر دوست دارم ... هيچ گاه حسرت ديدن شهر از بلندي ايفل را نداشتم ولي حسرت ديدار از بلندي تل زينبيه مرا پير كرد ... چه عذاب آور بود زماني كه در جايي حرف كربلا مي شد ، يا كسي كربلا مي رفت ... يا خاطره از كربلا گفته مي شد ... حالم بد مي شد انگار من انداختند وسط يك استخر و برق 3 فاز بهم وصل كردند ...
محمد آقا ...
مي داني فاطله ما تا حقيقت چقدر است ... به اندازه تهران تا چالوس ... فقط يك البرز وسط ماست ... اما جاي دردناكش مي داني كجاست ... آن جا كه همت چالوس رفتن را داريم اما همت به حقيقت رسيدن را نداريم ...
مرگ هر موقع سراغ يكي از نزديكان ما مي آيد يادش مي افتيم ... در حالي كه ان روز شايد دورترين روز مرگ به ما باشد ... چون مرگ هميشه همراه ماست ... خيلي نزديك ... تا حالا تو صرفه هات احساسش نكردي ... تو خوابت ... همان جا كه روح شيطون و با مزه ات به كجا ها كه نمي رود ...
مي خواهم اين بيت شعر را كمي دست كاري كنم ...
هان اي دل عبرت بين ، از ديده نظر كن
گورستان وادي را ، آينه عبرت دان
نجف رفتي ... حتما به وادي هم سرزدي ... از هود ، صالح دو فرستاده حق ، تا آن ميتي كه لحظه اي پيشتر به خاك سپرده شد ... همه در كنارهم ...چه ابهتي دارد وادي ... بله من كه با زندگي مادي خو گرفتم از آن جا مي ترسم ... ولي در قلب همين وادي به مقام صاحب الزمان مي رسيم ...
محمد آقا ...
سختي و آساني مرگ به خودمان بستگي دارد ... يا مثل قاسم بن الحسن ضربات شمشيرهاي تيز آهنين ومرگ از عسل شيرين تر مي شود ... يا مثل صدام طوري كه با چندين آمپول آرام بخش به استقبال مرگ به پاي چوبه دار رود ...
بله... مردم اين دنيا بيشتر از ماهيتش جدي گرفتند ... در حالي كه اين دنيا ، دنياي گذر است براي رسيدن به باقي ...
پس از اين ديدگاه ببينيم رسيدن به باقي هر چه زودتر بهتر ... اما اميدوارم زرق و برق دنيا ما را از رسالتمون دور نكنه ... تا دست خالي تر از آن چه بايد باشيم برويم و يا شرافت بزرگترين موهبت كه خدا به تك تك ما داده است را دست بدهيم ...
به قول شهيد خضرايي : و نه مرگ آن قدر سخت است و نه زندگي آن قدر شيرين ، كه ما بخواهيم شرافتمان را به خاطر آن از دست دهيم ...
و يا به قول شهيد اعتمادسعيد : خدايا جسم مرا آنقدر بر روي شن هاي داغ گمنام نگه دار تا جسم من بتواند تمام تقاص گناهانم را پس دهد و بعد به منزل ابدي مرا ببر ...
اين شهدا با خداي خود اين جملات را نجوا كردند و به آرزوي خود رسيده ...
محمد آقا ...
من وتو براي آيندگان چه حرفي براي گفتن داريم ...
خدايا مرا كربلايي كن ...
التماس دعا